سروده مهـــــــــر وطن

متن مرتبط با «ازدواج عنصر باد و خاک» در سایت سروده مهـــــــــر وطن نوشته شده است

از پروین اعتصامی ایرانی تا پل الوار فرانسوی

  • از پروین اعتصامی ایرانی و تا پل الوار فرانسویبهترین اشعار پل الوار دو قصیده بلند صلح و آزادی و دفاع از مردم است که در این عرصه پروین نیز سرآمد شاعران عصر خود بود و جالب اشتراک در فضیلت عقل و خرد ورزی پروین و پل الوار می باشد البته در غرب بعد از برداشتن سلطه کلیسا مردم متوجه شدند شناخت جهان فقط از مسیر عقل امکان پذیر است در شرق این اتفاق بصورت آکادمیک نیفتاد اما همین که بزرگانی چون پروین اعتصامی در امتداد خردورزی فردوسی از راه رسیدند و شدند تک درختی در شوره زار بسی مایه امید است .زیرا پروین  سعادت اجتماعی را توسل به عقل و دانش و بهبود زندگی محرومان و ستمدیدگان می دانستند.ستاره قطبی گفت امشب مرا پاک فراموش کردی علیرغم اینکه آسمان صاف و شفاف است و من هی از آن بالا در تنهایی خود دارم برایت دست تکان می دهم مثل یه مسافر برای تاکسی گفتم چه مثال قشنگی زدی مثل یه مسافر برای یه تاکسی یعنی تصور کردی من یه تاکسی باشم گفت نه ، کی من همچین تصوری داشتم فقط هر چه دست تکان می دهم انگار نه انگار نه چشم می اندازی  و نه یه لحظه می ایستی که کسی سوار بشه انگار که توی این عالم نیستی گفتم تو که میدونی من توی این عالم نیستم اما از اینکه مرا در عالم فرضی راننده تاکسی تصور کردی برایم جالب بود خوب از محالات هم نیست که باید راننده یه تاکسی می شدم شاید روزگار رنگی دیگر رقم می زد ستاره گفت زیاد دنبال تغییر سرنوشت نباش زیرا همان گونه رقم می خورد که باید رقم بخورد .برو و به شعر مرثیه پروین اعتصامی فکر کن و بارها و بارها مصرع به مصرع و بیت به بیت همین قصیده را مرور کن و بر سرنوشت خویش خورده مگیر و بعد به قدرت آفرینش منظومه پل الوار شاعر فرانسوی دقت کن که به باور من  بند بند آن علیرغم ترجمه به , ...ادامه مطلب

  • ۷۶۵ روز حضور در جبهه جنگ میهنی

  • من در جنگ بودم امروز جستجو کردم در سایت ملی ارتش نوشته بود مدت زمان حضور اینجانب در جبهه ۷۶۵ روز به عنوان ستوان دوم وظیفه  که از نظر آنها فقط یک ایثار خشک و خالی بود بی عقبه و من خوشحالم که در جنگ میهنی شرکت کردم آن هم برای مدت ۷۶۵ روز و ورقه رشادت هم از فرمانده یگان مربوطه که انسان شجاعی بود دریافت کردم . من همواره از جنگ متنفر بودم و در بدترین شرایط سعی کردم سلاح به دست نگیرم اما خوب به سربازان همراهم فرمان می دادم بجگند و از ابزار و ادوات جنگ استفاده کنند یادم می‌آید از آخر اسفند ۶۶ تا بهار ۶۷ یگان ما که تیپ ۷۵۰ تکاور بود در لشکر 84 خرم آباد کلی عملیات زمینی داشتیم و تعداد زیادی از دوستانم را در آن عملیات ها از دست دادم . عنوان کلی عملیات نصر بود بر روی تپه های آهنگران و ما علاوه بر کشته و زخمی شدن تعدادی زیادی از همرهان عده ای  را در صحنه نبرد جا گذاشتیم از مهدی بچه تهران تا ستوان همایون ضیایی و خیلی های دیگه را که فراموش کردم . گردان ما مدتها در تیر رس دشمن بود و راحت گلوله باران می شدیم و من علیرغم آن همه شدائد زنده ماندم که رنج ها و زجرها و آزارهای بعدی را به چشم ببینم و مثل کرگدن با پوستی کلفت به زندگی ادامه بدهم ظاهرا قرار بود کارت ایثار بفرستند که نفرستادند و قرار بود خدماتی به ما بدهند از قبل کارت ایثار ملی که ندادند و فعلا در حد خالی بندی ست و نمی دانم چرا جادوی خیال و خواب دم صبحی هنوز اجازه نمی دهد از وسط میدان مین برگردم !    ماهشهر صبح فروردین  ۱۴۰۳ علی  ۱ ۰ ۰۳/۰۱/۱۹ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در باره کوپرنیک و جردانو برونا

  • در باره کوپرنیک و جردانو برونا مدتی ست به علت توجه به آسمان و احساس نوعی نزدیکی به نزدیک ترین سیاره به زمین که فاصله ناقابل چهل و دومیلیون کیلومتری تا زمین دارد ذهن و ضمیرم به سمت کسانی رفته که پدیده جدید نجومی را کشف و تبین کردند و بی آنکه بتوانند به تصورات واهی گذشته بخندند از سر ترس و ناامیدی از نادانی لبخندی طنز آلود زدند و در دل به احتمال چقدر فحش دادند هم به خودشان بخاطر فهم بیشتر و هم به طرف هایی که به زور جار و جنبل جلوی پیشرفت بشر را سد می کنند از جمله کسانی که این جرئت عجیب را به خود داد کوپرنیک لهستانی بود که گفت هی بابا با تو هستم، کوپرنیک ! خطاب به خودش فرض کن خورشید مرکز عالم است و زمین و بقیه سیارات که چراغ هدایت کاروانیان صحراگرد و کشتی نشینان دریانورد است دور آن می گردند اما شما که اون بالا نشسته اید باور کنید که اینکه من می گویم فقط یه فرضیه است و همه عالم و آدم می دانند که زمین مرکز عالم است و برای این آمده تا در خدمت آدم و ابواب جمعی او قرار بگیرد ، اما آنها که همه کاره بودن گفتن شوخی که نمی کنی نکنه تو دلت یه چیز دیگه می گذره ستاره به حرف در آمد و گفت آنها که گفتند چه کسانی بودند گفتم روحانیان مسیحی که همچنان اصرار داشتند زمین بر شاخ یک گاو است و هیچ کس هم جزئت نداشت بپرسد مرد حسابی مگر یک گاو چقدر زور دارد که زمین به این بزرگی را روی شاخش بگیرد تازه می گفتند اون گاو هر وقت گرسنه میشه و نشخوار می کنه یه جایی زلزله می یاد و همه دست می زدند و به به و چه چه می گفتند که چه استدلال‌های دقیقی ستاره این بار پرسید جدی می گی یعنی شما این قدر ساده هستید گفتم شما کیه اونا می گفتن و مردم هم برایشان دست می زدند و کوپرنیک نمی دانست مرغ عزا است یا عروسی. .. در هر حال ا, ...ادامه مطلب

  • چون باد دویدن

  • چون باد دویدن امروز پنج شنبه ۲۸ دیماه ۱۴۰۲ از بالکان خانه فرزندم صدای تعدادی گنجشک مرا به فضای باز می کشاند تا به عناصر اطرافم چند تایی درخت مهاجر ! و سگ  بومی و پرنده ها سلامی کرده باشم و قصه ای را از درون اشفته ام بر قلم بیاورم نه دیگه کودکی نیستم که داشتم بوته ای را از زمین نمناک  بیرون  می کشیدم و بعد روی کردم به پدر و گفتم ببین دارم زمین را شکست می‌دهم پدرم لبخندی زد و صورتم  را بوسید و گذشت و بعد ها که با رنج ها و کوشش های بیدریغش از نزدیک درگیر شدم متوجه لبخند تلخ پدر بودم اما من همواره در ذهنم به نوعی مبارزه تا پیروزی را تداعی می کردم و هیچگاه عقب نشینی در مقابل مشکلات و سختی ها نبود تا تاریخ زندگیم تقسیم شد میان پیش و بعد از ۵ دی ماه ۱۳۹۹ و به محض مراجعه به کتاب‌های تاریخ این قصه تلخ تکرار می شود و من حالا مثل یه بوکسور شکست خورده در گوشه رینگ آماج آن همه مشتی هستم که آرزو می کنم زودتر از زود از پای در بیایم هر چند همچنان آرزویم عدالت و آزادی برای همه بشریت با هر تعلق خاطری ست یعنی تنها رگه ای که خون جاری در رگهایم را به پیش می برد زیرا حالا که چاره ای نیست مگر زندگی پس باید بدنبال جنبه های زیبای آن باشم و همچنان علیرغم خستگی اما چون باد دویدن را در درونم بیافرینم و به کسانی که انتظار دارند برایشان حداقل آرامش و شادی را فراهم کنم اماده به یراق باشم.    بشر علیرغم شکنندگی مثل هر موجودی در هستی اما آنجا که پای عشق وسط آید خیلی پوست کلفت و جاندار می شود و از صخره ها و قله ها بالا می رود هر چند بارها نیز سقوط می کند اما از پای نمی نشیند .خوب ماهیت تمدن و فرهنگ بشری اگر تا بدینجا آمده بخاطر همین ذات شکست ناپذیر  است که تا قطره آخر, ...ادامه مطلب

  • نقاب حسرتها و آرزوها

  • نقاب حسرتها و آرزوهاامروز چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ است هنوز در حال و هوای شعرها و تصنیف های باب دیلن ترانه سرای امریکایی هستم که با همین ترانه های ساده که فهم  زندگی چند نسل را دگرگون کرد برنده نوبل ادبیات شد هر چند شب مطبوع پاییزی و ترانه خوانی حشرات هوش از سرم می رباید و مرا با خود به سفرهای دور و دراز شعر خلقت می برد که روح و روان عارف و عامی را به وجد می‌آورد حکایت حافظ ما و هر شاعری که جهان شاعرانه اش اختصاصی نیست و در هر بند و بیت شعرش جهانی را به حس مشترک  می کشاند.  می خواهد حافظ قرن هشتم هجری ما باشد یا باب دیلن قرن بیستم میلادی امریکایی ، زیرا هر اثر هنری روایتی خاص از صاحب اثر است ،شرحی بر امیدها و آرزوهایی که ناقص ماند و به کمال نرسید اما با بیت شعری و نقش تصویری و یا قطعه ای موسیقی جاودانه شد به تعبیر شاعر آمریکایی بوکفسکی بنویس حتی شده حالت را خراب کند اما اگر حرفی برای گفتن نداشتی ننویس برادر کتابخانه ها پر از کتاب هایی ست که همواره خاک می خورند و ما انسانها با هر ایده و مرامی همواره نقابی بر روی آن همه حسرتهای  نرسیده و آرزوهای به جا مانده می کشیم .نقابی که هیچگاه برداشته نخواهد شد و عاقبت با هر خاموشی آدمی  در قعر جهان برگشت ناپذیر فرو خواهد رفت و اضافه کنم  تاریخ و آینده نیز از دل همین کوتاه نوشته ها رقم می خورد نه سازمان های عریض و طویل تبلیغاتچی!... ماهشهر علی ۰ ۰ ۰۲/۰۹/۲۷ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پسران فریدون

  •   فریدون سه پسر داشت!امروز پنجشنبه هفتم دیماه ۱۴۰۲ ،گفتم خوب بعد از سه سال از حادثه تصادف شوم و کوچ نابهنگام فرزندم بهتر آنست که در مقابل مصائب سکوت اختیار کنم و تا زنده ام راه زندگی در پیش گیرم و از آزادی تا انتخاب و پیچ و تاب کلمه و کلام بنویسم هر چند مدتهاست که بندی و بیتی شعر به سراغم نمی آید و  وقتی نیامد حتما دوست ندارد یا این چشمه خشکیده است مثل آن همه چشمه ها و دریاچه ها که خشکیدند ،گفته اند آدمی ست است و گوشتی و پوستی و استخوانی و مثل هر پدیده هستی خشکش می زند گاهی در عالم ماده که به نقطه صفر می رسی و گاهی هم معنا که همین ذهن و روانت را به کاری می گیری که وقایع اتفاقیه روزانه ات را هر چند بی اهمیت ثبت کنی. گیرم تو را به این همه مرارت بشری کاری نباشد که همواره آنچه در هر سوراخ و سمبه ای دست بالا را دارد مرگ انسانیت و ارزش هایی ست که به ظاهر تاریخ ثبت شده بشر سراسر مبارزه و گاهی تن دادن  برای بدست آوردن قطره ای از دریای آن بوده چون آزادی و درست کرداری و درست پنداری و درست گفتاری و نفی و نهی استبداد و قدرت غیر پاسخگو  ، و از طرفی سمت و سوی دوست داشتن و عاشقی و صلح رفتن که هیچگاه به دامنه آن آرزوها نرسیده و فقط اندکی البته در عرصه هنر و ادبیات زور زیادی زده اند که مثلا شعری بسرایند و رمانی بنویسند و نقشی بکشند و خلاصه هفت وادی هنر را طی کنند بلکه بشر آدم شود که نشد و بعید که بشود می گویند راست و دروغش با راوی که ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه گفته بود تا دویست میلیون سال آینده را امید نداشته باشید که اتفاق خوش ایندی در خصوص صلح و آزادی رقم بخورد بقیه اش را نیز شک دارم بعلاوه در این شب سیاهم مثل همیشه گم گشت راه مقصود و داشتم برای چندمین, ...ادامه مطلب

  • هر که ساز خودش را می زند

  •   کی بود کی بود من نبودم ! غروب یکشنبه ۲۱ آبانماه از پاییز ۱۴۰۲ روی نیمکت بلوار پشت دیوار سپاه در هوایی که همه چیزش گرگ و میش است یعنی مثل  خشونت و ترسی که دنیا را فرا گرفته   نشسته ام .دشت و دمن  همچنان لخت و عور ، و از باد و باران پاییزی خبری نیست و روزگار بسان دل مستبدین عالم از سنگ است و فقط عادت کرده جلوه گری کند و بیشتر به چشم بیاید شده چشم زمین و زمان کور شود ، چقدر باید چشم به آسمان دوخت شاید ابری بروید و اشکی بریزد .تازه طبیعت شکننده ما نیز مانند  رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانه سیاستمدانش چنان محیط ترسناکی در دنیای کنونی  به وجود آورده که هیچ چشم‌انداز  روشنی نیست و آینده  هر لحظه تاریک‌تر  می شود .بعلاوه  سایه‌ای از ترس  اطرافمان  را احاطه کرده است ، به گونه‌ای که تصور و تصویر  این کابوس هرگز در طول زندگی بشر مثل شرایط فعلی نبوده است.شاید همین نفرت از مهربانی و شوق زیستن در کنار پیام های ناامید کننده  از شرق و غرب  دست بدست هم داده است که روزنه های شادی و لبخند هر لحظه بسته تر  شوند با این حال چقدر فضای اجتماعی به نقد استبداد و قدرت و  بسط آزادی نیاز دارد و بیزار است از این همه کی بود کی بود من نبودم.         ماهشهر علی هر کسی ساز خودش را می زندامروز دوشنبه ۲۲ آبانماه ۱۴۰۲ سر صبحی برخواستم تا زندگی را از سر گیرم و فکر نکنم باید برای تعلیقی که مثل سایه دنبالم می کند تصمیم شاقی بگیرم  تعلیق خودش می‌آید نگران نباش مثل این همه آدم که با آن همه تعلق خاطر از عشق و شور تا نفرت و دشمنی ، خوردند و خوابیدند و آمدند و رفتند و با استمرار بالا و پ, ...ادامه مطلب

  • رویای آینده

  • رویای آینده!بعضی کتاب‌ها را با مضامین عمیقی که دارند باید بارها خواند و با هر بار خواندن اندکی چیز یاد گرفت مثل همین کتاب تسلی بخشی فلسفه اثر آلن دوباتن کتاب شامل شش بخش است در باره شش فیلسوف که همه کمابیش به  افکار و اعمالشان علاقمندیم  از سقراط تا اپیکور عهد باستان و شوپنهاور و نیچه این اواخر و در این میان سنکا و مونتنی نیز هستند .سنکا معلم نرون بود و شب زنده دار عالم و مونتنی را من نمی شناسم اما حتما فیلسوف خوبی بوده است که وارد کتاب تسلی بخش های فلسفه شده است .خلاصه ماجرای کتاب  این است که از سقراط می آموزیم که عدم محبوبیت را نادیده بگیریم اپیکور فقر و نداری را چاره می کند سنکا به ما یاری می دهد که در سخت ترین لحظه های زندگی مان بر یاس و نومیدی غلبه کنیم مونتنی راهنمای خوبی  برای درمان ناکارآمدی و تنبلی ما است و شوپنهاور به عاشقان دلشکسته تسلی می دهد که در تنهایی خود غرق شوند و سرانجام نیچه با کسانی که در زندگی رنج ها و مصائب را تحمل می کنند همذات پنداری خواهد کرد. اما با همه تلاش این فیلسوفان و روشنگری هایشان  باید اضافه کنم دنیای عجیبی ست زیرا آنچه را نظم و انضباط در روابط انسانی فرض می گیریم نه از طریق فرایند استدلال بی عیب و نقص بلکه از مسیر همین جنگها و آشفتگی فکری حاصل شده است پس جنگجویان بجنگید و متعصبان کور دل تعصب بورزید و آرمانگرایان بی سرانجام رویا ببفایید برای دنیایی که در آینده خواهید ساخت!    تهران علی     ۰ ۰ ۰۲/۰۸/۲۰ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی همه دروغ می گویند

  • وقتی همه دروغ می گویندامروز جمعه ۲۸ مهر ۱۴۰۲ است حالا دیگر احساس می کنم چقدر سخت است از آزادی و خردورزی بنویسی و انتظار جهانی نو با امید به آینده ای روشن را داشته باشی وقتی که همه دروغ می گویند و هیچکس دلش برایت هیچ کودکی در سراسر دنیا نسوخته است و هر شفق صبح را منتظری که به تخریبی ویرانتر گردد که گفته اند تیره ترین لحظه شب در ابتدای شفق صبحگاهی ست.نه از صدای گام برگ ریزان خزان وجدی ست و نه از  قلمزنی دارکوبی خسته بر تنه درخت .و بلندترین صدای موسیقی شنیدن صدای ناله زخم خوردگان در هر کجای این کره خاکی است.گفتم ببین برانکارد ها در وسط میدان هرز میروند و جسدها بویناک در انتظار اینکه تله خاکی از هجوم تانک ها و توپ ها و هواپیما های جنگی  بر سر و رویشان ریخته شود .گفت همه کس ، همچیز را از یاد برده اند کودک  اشک مادرش را ،سرباز بوسه معشوقه اش را، گفتم پس بهتر آنست که زندگی بمیرد. تهران علی ۰ ۰ ۰۲/۰۸/۱۳ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جهان با خریت شروع شده است

  •  جهان با خریت شروع شددوست نویسنده ای اخیرا کتابی داده بازار با عنوان جهان با خریت شروع شد و من برایش پیِغام دادم چرا قضاوت عجولانه می کنی ،آدمیت هم دست کمی از خریت ندارد ،یعنی که چه! مگر در عالم ماده و معنا منزلت آدمی والاتر است یا تصور می کنی خر منزلت پست تری از آدمی دارد گفت تا ببینم گفتم تا ببینم یعنی چی؟! اگر مرز میان نادانی و دانایی ملاک بوده یقین داشته باش خیال خر آسوده تر است و ایشان قطعا راحت تر سر بر بالین خاک می گذارد و اگر فاصله دوپا و چهارپا است که ایستادگی خر در برابر ناملایمات روزگار بسی افزون‌تر است و تازه بی هیچ ادعایی، نه در پندار این است که اشرف مخلوقات باشد و نه در تقسیم ابنا قوم به خودی و غیر خودی ست.  یه سفره کوچکی چیده شده هر خری به اندازه وسع شکم از آن بهره می برد. تهران علی ۰ ۰ ۰۲/۰۷/۲۹ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زندگی جنگ و دیگر هیچ

  • علیرغم اندوه بی پایان شادی باد آورده ای ست خزان بسان لبخند زیبایت سرِ قرار بخند محبوبم بی آنکه از طالبان بترسی ماهشهر ع ر زندگی جنگ و دیگر هیچ جمعه 31  شهریور 1402 است ، هوای جنوب بعد از مدتها شهریوری شده است و بوی پاییز می دهد . با وجود چشمان غمگین من  از رنجی که می برم زیرا هم دلتنگی شخصی و هم اجتماعی ست ، اما بوی ابتدای پاییز در آخر شهریور لطیف است و هنگامیکه به دریا و تابش ذرات نور آفتاب می نگرم دلم می خواهد همراه این همه ماهی همواره شوری بیفکنم  و با مرغان طوفان که می رقصند و می خوانند  همسرایی کنم . یانیس ریستوس شاعر یونانی را از سالها پیش که شعرهایش را یکی از شاعران مهاجر نشین جنوبی دور از  وطن بنام فریدون فریاد که ساکن آتن بود و در همانجا رخ در نقاب خاک کشید  از زبان یونانی به فارسی ترجمه می کرد خیلی دوست داشتم زیرا  ایشان صمیمانه و ساده از رویای صلح و آزادی می نوشت و همواره در زیر پوست شعرهایش امیدی عمیق چون رودخانه ای پر آب جاری بود .بسیار ساده می سرود اینکه می ارزد آدم زندگی کند و بمیرد به خاطر صلح و آزادی ریستوس مربوط به روزگاری بود که یونان را چکمه پوشان نظامی با پشتیبانی آمریکا اداره می کردند و هزاران نویسنده و شاعر و انسان آزادی خواه و صلح طلب را به بند می کشیدند از موسیقی دان های بنام مثل تئودراکیس تا یانی و نویسنده بزرگ نیکوس کازانتزاکیس خالق آثاری بی نظیر همچون  مسیح باز مصلوب و یا زوربا و  شاعری همپایه شاعران کلاسیک یونان یانیس ریستوس که اشعارش علیرغم ترجمه به دل می نشست . و اما هدف از یاد کرد ایشان برمیگردد به صد افسوس از آرزوهای برباد رفته  آن همه روشنفکر و آزادیخواه که چقدر ساده دل و خوش باور بودند اینکه, ...ادامه مطلب

  • شهریور

  • سروده شهریور شهریور که می رسد از راهدلم می خواهد مثل درخت تاکانگورها را به میمنت و سرخوشی شرابی کنمو بعد لبخند تلخی بزنمبه دنیا و دارش یکم شهریور ۱۴۰۲ ماهشهر ع-ر قلب بزرگ مادریقین دارم در بهترین شرایط دنیای لغو و بیهوده ای ست و هیچ دلیلی برای فهم آدمی بیشتر از اینکه هست متصور نیستم. اما خوب باید با همین چیزهای ساده ی دور و برم  زندگی کنم تا بمیرم. ستاره گفت انگار مرا فراموشی کردی گفتم نه هرگز همواره تو در پهنای این آسمان اولین چشم اندازی هستی که به او می نگرم هر چند از دیدنت سیر نمی شوم و خودت خوب میدانی چقدر گرسنه ام ،گرسنه دیدارت و خاطرات اندکی که بی هیچ بهانه ای  در آغوشم فرو می‌رفتی.میدانی زمانی که آدمی در ظرف ذهنی خویش غرق می شود همه چیز امکان پذیر است از نقب زدن در سیاهچاله ها تا به آغوش کشیدن  ستاره ای زیبا در شبی شفاف .شروع نوشتن از هر چیزی سخت است اما در ادامه مثل سربازی هستم که شیپور پایان جنگ را شنیده و دارد به یه مرخصی بی دغدغه می رود تا کسانی را که عاشقشان هست ببیند از معشوقه سالهای دور  تا  مادری که وقتی شنید باید در خط مقدم جبهه باشی چهره اش رنگ به رنگ شد و فشار خونش بالا رفت و به ناچار قلبش بزرگ شد و بزرگ شد تا همه سینه اش را گرفت و بعد رو کرد به من و گفت مادر دکتر گفت قلبت خیلی بزرگ شده گفتم درست گفته مادر! تو همیشه قلب بزرگی داشتی ..آره هر چه بنویسم تمامی ندارد و هر روز زندگی با همه زیر و بمش قصه ای متفاوت استماهشهر ع-ر سیاه مشق شهریوریادش بخیر چقدر لذت بخش بود غروب شهریوری و دیدن روستاهای قهوه ای و مردان و زنان پر کار که از مزرعه به خانه برمی‌ گشتند .دخترکان با شرمی آمیخته در آرزوهای دور زیر  لچک های رنگی ترانه های شادمانی یک , ...ادامه مطلب

  • سیاه مشق شهریور

  • لبخند تلخ شهریور که می رسد از راه دلم می خواهد مثل تک درخت تاک انگورها را به میمنت و سرخوشی شرابی کنم و بعد لبخند تلخی بزنم به دنیا و دارش یکم شهریور ۱۴۰۲ ماهشهر ع-ر سیاه مشق شهریوریادش بخیر چقدر لذت بخش بود غروب شهریوری و دیدن روستاهای قهوه ای و مردان و زنان پر کار که از مزرعه به خانه برمی‌ گشتند .دخترکان با شرمی آمیخته در آرزوهای دور و دراز، زیر  لچک های رنگی ترانه های شادمانی یک فصل پر کار را آوازه خوانی می کردند.آه شهریور شهریورِ بخشنده و راضی به رضای حق مرا میهمان شادی و رقص برگهای درختانت کن و اجازه بده ساعتی کنار جاده بایستم و میوه های خوش رنگ و افتاده ات را در دره ها و کوهپایه ها تماشا کنم .راستی یادم رفت بنویسم برای شهریور و ادامه اش پاییز خیلی شعر نوشته ام یکی از دوستان تماس گرفت و پرسید تخلص شعری شما چیست یه زمانی ع-بهار بودید و گاهی می شدید بهار و حالا هم که ع-ر خوب بالاخره بفرمایید زیر شعر یا نثری که می نویسید چه اسمی بگذاریم  برای نشر ،گفتم چه فرقی می کند،بگذارید دل تنگ و چشم نمدار یا هر چه که دلتان خواست جوان هم نیستم که شوق و ذوق معروفیت آزارم دهد هر چند از کودکی تا بی درکجایی حالا سیاه مشق می کنم دفتر هایم را بخصوص وقتی که شهریور می رسد از راه و بوی پاییز مستم می کند.  بیاد می‌آورم شهریور سرخوشانه اهل ایل را، باغ های مشبک انگور های رسیده را که نرسیده به خیک های بزرگ بوی شراب می‌دهند.  و تا دورها کوچ مرغابیها و اردکها را که  میایند دنبال می کنم .میدانی من همواره نوای داغدار زندگی بوده ام و  تا که هستم براین مدار میروم و چون نیستی می‌رسد از راه ، میخانه ای نخواهد بود که مرا به پیاله های شرابش بخواند. ستاره قطبی از شمالغرب آسما, ...ادامه مطلب

  • سی و یک خرداد روز یلدا است

  • سی و یک خرداد روز یلدا استامروز  چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ است و به عبارتی روز یلدا یعنی بلندترین روز زمین است اما  از فردا یکم تیر روزها   شروع می کنند به کوتاه شدن  تا ۳۰ آذر که شب یلدا است و فردای آن یعنی یکم دی بر خواستن خورشید است و این فرآیند در طبیعت و چرخه زمین و خورشید همواره تکرار می شود و کاری هم به کار ارباب و رعیت ندارد هر چند حکایت آدمی و فهمش از همین نادانی ،مختصر و غم انگیز است آن هم در فضای توهمی که حاکمان اقتدار گرا در شرق و غرب عالم برایت فراهم می کنند و اصرار دارند که آنچه می گویند و عمل می کنند درست است و باقی قضایا در ذهن و ضمیر این همه آدم بر روی زمین حرف مفت است. هر چند من هنوز هستم و دیوانه نشده ام ،هوشیاری من و اشرافیت من به اطراف تنها چیزی ست که برایم باقی مانده پس حق ندارم که از تملک جانم بگذرم تا جایی که بر اساس نتایجی که برای خودم اندک نوری ست که به تاریکی می تابد و مثلا به آن شبتاب در این جنگل که می رسم بگویم ایست ، خبر دار!.دیگر اینکه دردی که بر   من تحمیل شده است بی شک جانکاه ترین دردی ست که سراغ دارم و آن درد بی قراری ستزیرا زمانیکه تو بی قراری و نگران قدمهای اضافی یت بر روی زمین  هستی و  از هیچ کس هم کاری ساخته نیست تنها راهش این است که با احساسات قلبی یت  آنچنان که خودت سراغ داری کنار بیایی...  ماهشهر ع-ر ۰ ۰ ۰۲/۰۴/۰۴ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گابریل گارسیا لورکا شاعر خون و آزادی

  • گابریل گارسیا لورکا شاعر خون و آزادیلورکا هرگز «یک شاعر سیاسى» نبود اما نحوه‌ى برخوردش با تضادها و تعارضات درونى ِ جامعه‌ى اسپانیا به گونه‌یى بود که وجود او را براى فاشیست‌هاى هواخواه فرانکو دیکتاتور  اسپانیا تحمل ناپذیر مى‌کرد. و بى‌گمان چنین بود که در نخستین روزهاى جنگ داخلى ِ اسپانیا – در نیمه شب ۱۹ اوت ۱۹۳۶ – به دست گروهى از اوباش فالانژ گرفتار شد و در تپه‌هاى شمال شرقى ِ گرانادا در فاصله‌ى کوتاهى از مزرعه‌ى زادگاهش به فجیع‌ترین صورتى تیرباران شد بى‌آن که هرگز جسدش به دست آید یا گورش بازشناخته شود.لورکا اکنون جزیى از خاک اسپانیاست همچنان که آثار او جزیى از فرهنگ پربار اسپانیایى است:– عقابان کوچک! (با آنان چنین گفتم(گور من کجا خواهد بود؟– در دنباله‌ى دامن من! (چنین گفت خورشید(– در گلوگاه من! (چنین گفت ماه)ترجمه شاملو به انتخاب ع-ر زندگی نامه لورکافدریکو گارسیا لورکا درخشان‌ترین چهره‌ى شعر اسپانیا و در همان حال یکى از نامدارترین شاعران جهان است. شهرتى که نه تنها از شعر پرمایه‌ى او، که از زنده‌گى ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه حکایت دارد .به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس – دشت حاصلخیز غرناطه – در چند کیلومترى ِ شمال شرقى ِ شهر گرانادا به جهان آمد..و برای مرگ در بیابان‌های اطراف غرناطه عجله داشت همان جایی که برای همیشه ناپدید  شد جایی که گروه گلنگدنهای قهوه ای  فرمان می دهند : – آتش!و افراد از پشت به طرفش شلیک کردند. مثل خرگوشى به خود تپید.وقتى به‌اش نزدیک شدم صورتش غرق خون و خاک سرخ بود. چشم‌هایش هنوز باز ِ باز بود. به نظرم رسید که سعى مى‌کند لبخندى بزند. با صدایى که به زحمت مى‌شد شنید گفت: – هنوز زنده‌ام! راست می گفت لورکا هیچوقت نمی میرد....از دف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها