سروده مهـــــــــر وطن

ساخت وبلاگ
از پروین اعتصامی ایرانی و تا پل الوار فرانسویبهترین اشعار پل الوار دو قصیده بلند صلح و آزادی و دفاع از مردم است که در این عرصه پروین نیز سرآمد شاعران عصر خود بود و جالب اشتراک در فضیلت عقل و خرد ورزی پروین و پل الوار می باشد البته در غرب بعد از برداشتن سلطه کلیسا مردم متوجه شدند شناخت جهان فقط از مسیر عقل امکان پذیر است در شرق این اتفاق بصورت آکادمیک نیفتاد اما همین که بزرگانی چون پروین اعتصامی در امتداد خردورزی فردوسی از راه رسیدند و شدند تک درختی در شوره زار بسی مایه امید است .زیرا پروین  سعادت اجتماعی را توسل به عقل و دانش و بهبود زندگی محرومان و ستمدیدگان می دانستند.ستاره قطبی گفت امشب مرا پاک فراموش کردی علیرغم اینکه آسمان صاف و شفاف است و من هی از آن بالا در تنهایی خود دارم برایت دست تکان می دهم مثل یه مسافر برای تاکسی گفتم چه مثال قشنگی زدی مثل یه مسافر برای یه تاکسی یعنی تصور کردی من یه تاکسی باشم گفت نه ، کی من همچین تصوری داشتم فقط هر چه دست تکان می دهم انگار نه انگار نه چشم می اندازی  و نه یه لحظه می ایستی که کسی سوار بشه انگار که توی این عالم نیستی گفتم تو که میدونی من توی این عالم نیستم اما از اینکه مرا در عالم فرضی راننده تاکسی تصور کردی برایم جالب بود خوب از محالات هم نیست که باید راننده یه تاکسی می شدم شاید روزگار رنگی دیگر رقم می زد ستاره گفت زیاد دنبال تغییر سرنوشت نباش زیرا همان گونه رقم می خورد که باید رقم بخورد .برو و به شعر مرثیه پروین اعتصامی فکر کن و بارها و بارها مصرع به مصرع و بیت به بیت همین قصیده را مرور کن و بر سرنوشت خویش خورده مگیر و بعد به قدرت آفرینش منظومه پل الوار شاعر فرانسوی دقت کن که به باور من  بند بند آن علیرغم ترجمه به سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:10

شکستن حرمتها!بس که بد میگذرد زندگى اهل جهانمردم از عمر چو سالى گذرد، عید کنند..  صائب تبریزیاین روزها روی جلد اکثرمجلات اروپایی به این مضمون آراسته است -آیا حقیقت مرده است-و من می پرسم حقیقت در کجای آرزوهای بشری بیتوته کرده است...که نای برخواستن ندارد و اصلا حقیقت چیست و چه باید باشد ...تا اندکی از وسواس و دلهره و رنج معاصر بشر التیام یابد زیراجهانی که مدهوش چشم مست و می ناب اخلاق و مدارا  نیست و قدرت در ید زنگیان مست است بهتر از این نمی شود ....هر چند علیرغم این همه مصائب شخصا دوست دارم در این روزهای اخر سال ۱۴۰۲ اهالی  قدرت و قداست تمامیت خواهی  یه جایی به تامل در خود بنگرند و به سرنوشت پیشنیان خود  و به حال و احوال بشر درمانده از این همه فقر و فاقه و ظلم  نظری به حرمت بیندازند  که در کجای شطرنج دوستی یا دشمنی ایستاده اند .... برای عمر تاریخ مدون بشر سالها که هیچ ،قرنها هم بگذرد در آنچه آسایش و  سلامتی به مفهوم اخلاقی آن جایگاهی نمی بینم...درجهانی که هر کس نقطه مقابل من است بلقوه یک دشمن به حساب می آید .. ..ومثل اینکه دشمنی در تراز آدمی جزیی از ذات او شده است در حالی که امروز علوم انسانی خردورز  دارد تلاش می کند که به نتایجی برسد که بتواند دشمنی ها در فرهنگ بشر چون ویروسی بدخیم علاج شود اما دریغ و بعید‌،  ظاهرا سیاست تنها راه نجات بشر را بسط دشمنی و ویرانی و تبعیض می داند از رنگ و نژاد تا تبعیض خودی و غیر خودی   ماهشهر علی در باره خشنونت و بحران جمهوریامروز مروری داشتم بر کتاب بحران های جمهوری نوشته فیلسوف سیاسی معاصر هانا آرنت ، وی در این کتاب نه فقط به نقد دولت و شهروندان و مفاهیم علوم سیاسی می پردازد بلکه با تو سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 18:40

من در جنگ بودم امروز جستجو کردم در سایت ملی ارتش نوشته بود مدت زمان حضور اینجانب در جبهه ۷۶۵ روز به عنوان ستوان دوم وظیفه  که از نظر آنها فقط یک ایثار خشک و خالی بود بی عقبه و من خوشحالم که در جنگ میهنی شرکت کردم آن هم برای مدت ۷۶۵ روز و ورقه رشادت هم از فرمانده یگان مربوطه که انسان شجاعی بود دریافت کردم . من همواره از جنگ متنفر بودم و در بدترین شرایط سعی کردم سلاح به دست نگیرم اما خوب به سربازان همراهم فرمان می دادم بجگند و از ابزار و ادوات جنگ استفاده کنند یادم می‌آید از آخر اسفند ۶۶ تا بهار ۶۷ یگان ما که تیپ ۷۵۰ تکاور بود در لشکر 84 خرم آباد کلی عملیات زمینی داشتیم و تعداد زیادی از دوستانم را در آن عملیات ها از دست دادم . عنوان کلی عملیات نصر بود بر روی تپه های آهنگران و ما علاوه بر کشته و زخمی شدن تعدادی زیادی از همرهان عده ای  را در صحنه نبرد جا گذاشتیم از مهدی بچه تهران تا ستوان همایون ضیایی و خیلی های دیگه را که فراموش کردم . گردان ما مدتها در تیر رس دشمن بود و راحت گلوله باران می شدیم و من علیرغم آن همه شدائد زنده ماندم که رنج ها و زجرها و آزارهای بعدی را به چشم ببینم و مثل کرگدن با پوستی کلفت به زندگی ادامه بدهم ظاهرا قرار بود کارت ایثار بفرستند که نفرستادند و قرار بود خدماتی به ما بدهند از قبل کارت ایثار ملی که ندادند و فعلا در حد خالی بندی ست و نمی دانم چرا جادوی خیال و خواب دم صبحی هنوز اجازه نمی دهد از وسط میدان مین برگردم !    ماهشهر صبح فروردین  ۱۴۰۳ علی  ۱ ۰ ۰۳/۰۱/۱۹ علی ربیعی(ع-بهار) سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 18:40

در آغاز نوروز،در آغاز بهار آرزو کنیم بیمارستانها از بیمار تهی شوند زندانها از زندان،قلب ها از نفرت و ستمگری در خیال تاریخ هم بمیرد باور کنیم جهان برای هیچ کس تنگ نیست و سفره خداوند هم بر روی هیچ کس بسته نیست....ماهشهر علی  یادی از دادا و تراژدی هولناک اسرائیل !لچک سفید و دراعه مشکی همه بوی دادا می داد  با شیشه عطر گلسرخی که در جیب دراعه بود بوی خوشش فضا را پر از عطر میکرد مثل همه کودکان عالم و آدم به مادر بزرگ مادری ارادت خاصی داشتم . به او دادا می گفتیم .دادائی که علیرغم مصائب ایام و از دست دادن دو فرزندش در سالهای جوانی اما قلب و روحی بزرگ داشت .من همه ماجراهای اولی شدن از از زادن تا زبانم که از کج و کوله گی در آمد یا  تا روزی که صدایم از کودکی به نوجوانی رسید را از زبان دادا شنیدم . دادا بود که اولین بار گفت  علی دا صدات بزرگ شده حتما خودت هم قد کشیده ای و مادرم می گفت دا خطاب به دادا که  علی قد بلند میشه و حرف و حدیث میان مادرم و مادرش که هیچگاه تمامی نداشت.دادا در آن روزگاران چون تنها دخترش مادرم بود همواره چند روزی میهمان خانه ما  بود تا بعد از چند روز مادرم می گفت دا دست دادا را بگیر و آرام از میان سده ببرش خونه دایی و من چه ذوقی می کردم وقتی دست دادا را می گرفتم که آن فاصله طولانی از یه باریکه راه در میان سده  زمستان پر آب و یا گرمای طاقت فرسای تابستان را طی کنم تا به منزل دایی برسم .مادر بزرگم نابینا بود  مادر تعریف می کرد از بسکه  برای دو پسر جوانش اشک ریخت تا چشمانش را از دست داد اما روحیه پر امیدوار و توانایی داشت .همیشه شیفته قصه هایی بودم که از زبان دادا می شنیدم بعلاوه شور و شعف من در کنار دادا زمانی بیشتر می شد که سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت: 16:00

  آب و آتشامروز در این ظهر جمعه ۲۰ بهمن ماه ۱۴۰۲  بعد از نان و پنیر و بیسکوئیت که کلی هم چسبید مثل اینکه شور انقلابی گری قرمه سبزی را از یاد برده ام و لذت ماهی تنوری صُبور آن سالهای دور که به خاکستر بعد از سرد شدن تنور سپرده ام و به هر چه کباب و چلو بود پشت پا زده ام.بعد درب بالکن را گشودم و اندکی در بالکن قدم زدم روز آفتابی جمعه بهمن و آسمان بی سور و سات ابر و باد هیچ هم قشنگ نیست اما همچنان شک ندارم  تنهایی این همه آدمی که یقین دارند می اندیشند و هستند ! والا آن دو تا سگ که در خیابان در حال گریز از یک سمت خیابان به سمت دیگر  بودند هیچ نیازی به بودن و شدن ندارند مثل جیک و جیک گنجشکان بر شاخه های درختان روبرو که مست آرامش روزگارند  و مثل سگها دنبال هیچ کشف و شهودی نبودند و البته آدمی نیز به احتمال اگر اندکی اختیار و آزادی دارد  در حد یک طنز تلخ و از سر ناچاری ست که به آب و آتش می زند تا مثلا از این آب گل آلوده ماهی مقصود را صید کند ، زهی خیال باطل.و بعد گوش جان سپردم به بخشی از کتاب صوتی دنیای   صوفی اختصاصی سقراط و کانت  که مثل سخن عشق  در زبان حافظ   یادگاری ست در این گنبد دوار .باری زمستان امسال نیز مثل همه زمستان های پیش از این میاید و میرود و بهار دلکش  می‌رسد از راه و آدمی  نیز فکر می کنم چند روزی بیش فرصت ندارد که به تار و مار عصر ابطال و جهل زمانه تکریم  کند بعد از آن همه روشنفکری و روشنگری که  برای ساختن جهانی قشنگتر به آب و آتش زدند که از آب هیچ به دستشان نرسید مگر سیلاب ویرانگر و آتش نیز که در ذاتش ویرانی وانقلابیگری ست. ماهشهر علیگذشته در آینده در بلوار پشت دیوار سپاه نشسته ام و دارم سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 12:22

در باره کوپرنیک و جردانو برونامدتی ست به علت توجه به آسمان و احساس نوعی نزدیکی به نزدیک ترین سیاره به زمین که فاصله ناقابل چهل و دومیلیون کیلومتری تا زمین دارد ذهن و ضمیرم به سمت کسانی رفته که پدیده جدید نجومی را کشف و تبین کردند و بی آنکه بتوانند به تصورات واهی گذشته بخندند از سر ترس و ناامیدی از نادانی لبخندی طنز آلود زدند و در دل به احتمال چقدر فحش دادند هم به خودشان بخاطر فهم بیشتر و هم به طرف هایی که به زور جار و جنبل جلوی پیشرفت بشر را سد می کنند از جمله کسانی که این جرئت عجیب را به خود داد کوپرنیک لهستانی بود که گفت هی بابا با تو هستم، کوپرنیک ! خطاب به خودش فرض کن خورشید مرکز عالم است و زمین و بقیه سیارات که چراغ هدایت کاروانیان صحراگرد و کشتی نشینان دریانورد است دور آن می گردند اما شما که اون بالا نشسته اید باور کنید که اینکه من می گویم فقط یه فرضیه است و همه عالم و آدم می دانند که زمین مرکز عالم است و برای این آمده تا در خدمت آدم و ابواب جمعی او قرار بگیرد ، اما آنها که همه کاره بودن گفتن شوخی که نمی کنی نکنه تو دلت یه چیز دیگه می گذره ستاره به حرف در آمد و گفت آنها که گفتند چه کسانی بودند گفتم روحانیان مسیحی که همچنان اصرار داشتند زمین بر شاخ یک گاو است و هیچ کس هم جزئت نداشت بپرسد مرد حسابی مگر یک گاو چقدر زور دارد که زمین به این بزرگی را روی شاخش بگیرد تازه می گفتند اون گاو هر وقت گرسنه میشه و نشخوار می کنه یه جایی زلزله می یاد و همه دست می زدند و به به و چه چه می گفتند که چه استدلال‌های دقیقی ستاره این بار پرسید جدی می گی یعنی شما این قدر ساده هستید گفتم شما کیه اونا می گفتن و مردم هم برایشان دست می زدند و کوپرنیک نمی دانست مرغ عزا است یا عروسی. .. در هر حال ا سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 17:43

چون باد دویدن امروز پنج شنبه ۲۸ دیماه ۱۴۰۲ از بالکان خانه فرزندم صدای تعدادی گنجشک مرا به فضای باز می کشاند تا به عناصر اطرافم چند تایی درخت مهاجر ! و سگ  بومی و پرنده ها سلامی کرده باشم و قصه ای را از درون اشفته ام بر قلم بیاورم نه دیگه کودکی نیستم که داشتم بوته ای را از زمین نمناک  بیرون  می کشیدم و بعد روی کردم به پدر و گفتم ببین دارم زمین را شکست می‌دهم پدرم لبخندی زد و صورتم  را بوسید و گذشت و بعد ها که با رنج ها و کوشش های بیدریغش از نزدیک درگیر شدم متوجه لبخند تلخ پدر بودم اما من همواره در ذهنم به نوعی مبارزه تا پیروزی را تداعی می کردم و هیچگاه عقب نشینی در مقابل مشکلات و سختی ها نبود تا تاریخ زندگیم تقسیم شد میان پیش و بعد از ۵ دی ماه ۱۳۹۹ و به محض مراجعه به کتاب‌های تاریخ این قصه تلخ تکرار می شود و من حالا مثل یه بوکسور شکست خورده در گوشه رینگ آماج آن همه مشتی هستم که آرزو می کنم زودتر از زود از پای در بیایم هر چند همچنان آرزویم عدالت و آزادی برای همه بشریت با هر تعلق خاطری ست یعنی تنها رگه ای که خون جاری در رگهایم را به پیش می برد زیرا حالا که چاره ای نیست مگر زندگی پس باید بدنبال جنبه های زیبای آن باشم و همچنان علیرغم خستگی اما چون باد دویدن را در درونم بیافرینم و به کسانی که انتظار دارند برایشان حداقل آرامش و شادی را فراهم کنم اماده به یراق باشم.    بشر علیرغم شکنندگی مثل هر موجودی در هستی اما آنجا که پای عشق وسط آید خیلی پوست کلفت و جاندار می شود و از صخره ها و قله ها بالا می رود هر چند بارها نیز سقوط می کند اما از پای نمی نشیند .خوب ماهیت تمدن و فرهنگ بشری اگر تا بدینجا آمده بخاطر همین ذات شکست ناپذیر  است که تا قطره آخر سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 0:28

در باره رمان دختر پرتقالیجدا از شرح ماوقع روزگاران و زمان از دست رفته   گاهی  برای اینکه بتوانی در فضایی که دیداری و شنیداری ست علیرغم میلت  ادامه بدهی حوادثی رقم می خورد  که همه بر خلاف امیدها و رویاهای تو هستند و تو نیز چاره ای نداری که با واقعیت های سرسخت روزگار کنار بیایی و انچه  که فکرش را نمی کردی رقم بخورد . هر چند این گونه اندیشیدن به زمان و زمانه ها بیهوده و در هر حال کودکانه ست زیرا هیچ حادثه ای قابل پیش بینی بر اساس روح و روان تو نیست اما تا هستی ادامه دارد  باید کاری کرد که پاسخگوی شیرینی یا ناگواری روزگارت باشی و حرف و حدیثی از دور و نزدیکت از زبان دیگران رقم نخورد.امروز در این ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ در ابتدا مروری داشتم بر کتاب دختر پرتقالی از آثار قصه نویس فلسفی معاصر نروژی یوستین گایدر و بعد امدم و بر روی نیمکت بلوار پشت دیوار سپاه نشستم به اسمان نگاه کردم و ستاره قطبی را درخشان تر از هرشب دیدم در این بهمن سرد و سنگین و حشرات و وزق ها هم مثل همیشه با صدایشان یاری یم می کردند دوستی از پیاده راه بلند بلند صدایم زد و سپس ادامه داد سردت نیست علی ! گفتم چرا خوب اما من پوست کلفت تر از این حرفها هستم و بعد هر دو با همان فاصله بلند بلند خندیدیم و او همچنان دورتر میشد و من در اندیشه کتابی بودم که این چند روز خواندم یعنی همین دختر پرتقالی که علاوه بر متن فلسفی مثل دیگر آثار گایدر عاشقانه ای جذاب بود از شور درونی عاشق تا  نرسیدن به معشوق.کتابی با قصه ای شیرین و جذاب مثل  هرقصه ی خواندنی و لطیف از رابطه میان پدری که دیگر نیست با فرزندی که طی یک حادثه به نامه هایی که پدر پیش از مرگ بر اثر بیماری برای فرزندش نوشته است دست پیدا می کند.&nb سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 0:28

نقاب حسرتها و آرزوهاامروز چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ است هنوز در حال و هوای شعرها و تصنیف های باب دیلن ترانه سرای امریکایی هستم که با همین ترانه های ساده که فهم  زندگی چند نسل را دگرگون کرد برنده نوبل ادبیات شد هر چند شب مطبوع پاییزی و ترانه خوانی حشرات هوش از سرم می رباید و مرا با خود به سفرهای دور و دراز شعر خلقت می برد که روح و روان عارف و عامی را به وجد می‌آورد حکایت حافظ ما و هر شاعری که جهان شاعرانه اش اختصاصی نیست و در هر بند و بیت شعرش جهانی را به حس مشترک  می کشاند.  می خواهد حافظ قرن هشتم هجری ما باشد یا باب دیلن قرن بیستم میلادی امریکایی ، زیرا هر اثر هنری روایتی خاص از صاحب اثر است ،شرحی بر امیدها و آرزوهایی که ناقص ماند و به کمال نرسید اما با بیت شعری و نقش تصویری و یا قطعه ای موسیقی جاودانه شد به تعبیر شاعر آمریکایی بوکفسکی بنویس حتی شده حالت را خراب کند اما اگر حرفی برای گفتن نداشتی ننویس برادر کتابخانه ها پر از کتاب هایی ست که همواره خاک می خورند و ما انسانها با هر ایده و مرامی همواره نقابی بر روی آن همه حسرتهای  نرسیده و آرزوهای به جا مانده می کشیم .نقابی که هیچگاه برداشته نخواهد شد و عاقبت با هر خاموشی آدمی  در قعر جهان برگشت ناپذیر فرو خواهد رفت و اضافه کنم  تاریخ و آینده نیز از دل همین کوتاه نوشته ها رقم می خورد نه سازمان های عریض و طویل تبلیغاتچی!... ماهشهر علی ۰ ۰ ۰۲/۰۹/۲۷ علی ربیعی(ع-بهار) سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:40

 فریدون سه پسر داشت!امروز پنجشنبه هفتم دیماه ۱۴۰۲ ،گفتم خوب بعد از سه سال از حادثه تصادف شوم و کوچ نابهنگام فرزندم بهتر آنست که در مقابل مصائب سکوت اختیار کنم و تا زنده ام راه زندگی در پیش گیرم و از آزادی تا انتخاب و پیچ و تاب کلمه و کلام بنویسم هر چند مدتهاست که بندی و بیتی شعر به سراغم نمی آید و  وقتی نیامد حتما دوست ندارد یا این چشمه خشکیده است مثل آن همه چشمه ها و دریاچه ها که خشکیدند ،گفته اند آدمی ست است و گوشتی و پوستی و استخوانی و مثل هر پدیده هستی خشکش می زند گاهی در عالم ماده که به نقطه صفر می رسی و گاهی هم معنا که همین ذهن و روانت را به کاری می گیری که وقایع اتفاقیه روزانه ات را هر چند بی اهمیت ثبت کنی. گیرم تو را به این همه مرارت بشری کاری نباشد که همواره آنچه در هر سوراخ و سمبه ای دست بالا را دارد مرگ انسانیت و ارزش هایی ست که به ظاهر تاریخ ثبت شده بشر سراسر مبارزه و گاهی تن دادن  برای بدست آوردن قطره ای از دریای آن بوده چون آزادی و درست کرداری و درست پنداری و درست گفتاری و نفی و نهی استبداد و قدرت غیر پاسخگو  ، و از طرفی سمت و سوی دوست داشتن و عاشقی و صلح رفتن که هیچگاه به دامنه آن آرزوها نرسیده و فقط اندکی البته در عرصه هنر و ادبیات زور زیادی زده اند که مثلا شعری بسرایند و رمانی بنویسند و نقشی بکشند و خلاصه هفت وادی هنر را طی کنند بلکه بشر آدم شود که نشد و بعید که بشود می گویند راست و دروغش با راوی که ولادیمیر ایلیچ لنین رهبر انقلاب اکتبر روسیه گفته بود تا دویست میلیون سال آینده را امید نداشته باشید که اتفاق خوش ایندی در خصوص صلح و آزادی رقم بخورد بقیه اش را نیز شک دارم بعلاوه در این شب سیاهم مثل همیشه گم گشت راه مقصود و داشتم برای چندمین سروده مهـــــــــر وطن...ادامه مطلب
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 19:40