سروده مهـــــــــر وطن

ساخت وبلاگ
حکایت حالدر این شب سوم فرودین ۱۴۰۳ بعد از روزی پر باران که نوید سالی ترسال است و غروبی هم به میمنت و مبارکی اسمان مزین به قوس و قزح یا همان رنگین کمان گردید که کلی چشم اندازمان را نوازش داد ، قدیمی‌ها می گفتن رنگین کمان پسین گاهی نشانه خوبی نیست برای ادامه باران و ترسالی  ، و بر عکس اگر اما  بامداد رنگین کمان بشکفد نوید سالی پر طپش و  پر باران است ...البته من به فال نیک می گیرم همه قضایای این سال را علیرغم دلتنگی ها که بر سینه ام سنگینی می کند و بعلاوه به اعتقادات قدما و برداشت شان از مظاهر طبیعت و هستی  به دیده احترام می نگرم و حالا در این شب مفرح بعد از باران آمدم و آرامشم را با گل ها و بوته ها و درختان بلوار پشت دیوار سپاه تقسیم کردم و گوش جان سپردم به صدای خوش حشرات و وزق ها که سرمستی را به کام شب شیرین کرده اند . از همان ابتدای روز نو و سال نو و نوروز امسال قصد داشتم که از وزانت و زیبایی گل اومد بهار اومد بنویسم و با سور و سات باران و لبخند غنچه ها همذات پنداری کنم و از اینکه لادن های قرمز از شرم زیر فرش سبز برگها پنهان شده اند رخسار بر دارم و به یاد سالهای دیر و دور به اطلسی ها و سوسن ها عرض ارادتی نمایم و به میهمانی خنده چمنزار طول و دراز بلوار بروم.در حال پیاده روی داشتم به فضا و زمان که عنصر حرکت هستی ست از قول انیشتین فکر می کردم و به این نتیجه رسیده بودم که زمان رویایی تجریدی بیش نیست و از مکان است که زاده می شود و تکرار بی تمثیل فصول را در پی دارد و سپس همه در قاعده ای از الکتریسته یا همان فضازمان تعریف می شوند و از آنجا سر از قانون جابجایی و کوانتوم در می‌آورند که البته همه اینها نتیجه خوانده های جسته و گریخته ای ست که از صیرورت هستی به ظاهر سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:32

 شیهه اسبی سفید بیاد مرتضیبعد از عملیات لو رفته نصر دو مرتضی تفنگ بدستاز این سو به آن سو می دویددر میان جنازه های تلنبار شدهو زخمی های بسیار که از درد می نالیدندمرتضی بغضش ترکیدو من هم گویی مترسکی بیش نبودمتپه های آهنگرانمشرف به قصرشیریناما مثل هر صبحبا طلوع خورشید بیدار می شدندصدای کبک و تیهو زیر بوته های بادام بن می دویدشیهه اسبی سفیددر کوهستان بلند بودچه ابرهای غلیظیباران هم می باریداولین روز نوروز 1367مرتضی فریاد کشیدعلی علی! ببینعملیات لو رفته بودو ما بچه های مردم را دم توپ دادیمچه کسی پاسخگوست؟!خون هدر رفته این بچه هاپاهای  جا ماندهدست های بریدهقلب های خونیننه نه من زنده بر نمی گردمخجالت می کشماز این همه شهید و مجروحبه مادران اینهاچه خواهیم گفتیادت هستچقدر تمرین گشت شبانه در تنگ حاجیانهلی برد بر ارتفاعات بازی درازبا شکم گرسنهسربازان بیچاره تسلیم محض اوامر ما بودندگفتم جناب سروان برخیز برگردیمما هم با اینها فرقی نداریمفقط تصادفی زنده ماندیماما مرتضی نای برگشت نداشتانگار برای خودشدادگاه صحرایی تشکیل داده باشدبالای سر مهدیسرباز تهرانی رفتیمپدرش اصلا دوست نداشتکشته شودبرای بچه های گردانکلاه و کاسکت آورده بودمهدی اما فقط صورتش سالم بودو چشمانش خیره به آسمان نگاه می کردهر دو نشستیم بالای سرشو اشک ریختیممرتضی گفت مهدی!!ببخش مرا که نتوانستمتو را زنده تحویل پدر و مادرت بدهمو من نجوا می کردم مرتضیجنگ همین استعده ای باید در میدان جنگ کشته شوندتا عده ای همراحت و آسودهدر خیابان ماشین سواری کنندتا بوده همین بودهآن ها که آن بالا نشسته اندبرای پیشبرد اهداف و آرزوهایشانبه جنگ و مرگ ما نیاز دارندمرتضی تفنگ بدستبا چهره ای سوخته و تکیده و خاک آلودهبالای سر تک تک سربازان کشته و سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:07

از پروین اعتصامی ایرانی و تا پل الوار فرانسویبهترین اشعار پل الوار دو قصیده بلند صلح و آزادی و دفاع از مردم است که در این عرصه پروین نیز سرآمد شاعران عصر خود بود و جالب اشتراک در فضیلت عقل و خرد ورزی پروین و پل الوار می باشد البته در غرب بعد از برداشتن سلطه کلیسا مردم متوجه شدند شناخت جهان فقط از مسیر عقل امکان پذیر است در شرق این اتفاق بصورت آکادمیک نیفتاد اما همین که بزرگانی چون پروین اعتصامی در امتداد خردورزی فردوسی از راه رسیدند و شدند تک درختی در شوره زار بسی مایه امید است .زیرا پروین  سعادت اجتماعی را توسل به عقل و دانش و بهبود زندگی محرومان و ستمدیدگان می دانستند.ستاره قطبی گفت امشب مرا پاک فراموش کردی علیرغم اینکه آسمان صاف و شفاف است و من هی از آن بالا در تنهایی خود دارم برایت دست تکان می دهم مثل یه مسافر برای تاکسی گفتم چه مثال قشنگی زدی مثل یه مسافر برای یه تاکسی یعنی تصور کردی من یه تاکسی باشم گفت نه ، کی من همچین تصوری داشتم فقط هر چه دست تکان می دهم انگار نه انگار نه چشم می اندازی  و نه یه لحظه می ایستی که کسی سوار بشه انگار که توی این عالم نیستی گفتم تو که میدونی من توی این عالم نیستم اما از اینکه مرا در عالم فرضی راننده تاکسی تصور کردی برایم جالب بود خوب از محالات هم نیست که باید راننده یه تاکسی می شدم شاید روزگار رنگی دیگر رقم می زد ستاره گفت زیاد دنبال تغییر سرنوشت نباش زیرا همان گونه رقم می خورد که باید رقم بخورد .برو و به شعر مرثیه پروین اعتصامی فکر کن و بارها و بارها مصرع به مصرع و بیت به بیت همین قصیده را مرور کن و بر سرنوشت خویش خورده مگیر و بعد به قدرت آفرینش منظومه پل الوار شاعر فرانسوی دقت کن که به باور من  بند بند آن علیرغم ترجمه به سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:10