سروده مهـــــــــر وطن

متن مرتبط با «زمزمه های عاشقانه با عکس» در سایت سروده مهـــــــــر وطن نوشته شده است

در باره کوپرنیک و جردانو برونا

  • در باره کوپرنیک و جردانو برونا مدتی ست به علت توجه به آسمان و احساس نوعی نزدیکی به نزدیک ترین سیاره به زمین که فاصله ناقابل چهل و دومیلیون کیلومتری تا زمین دارد ذهن و ضمیرم به سمت کسانی رفته که پدیده جدید نجومی را کشف و تبین کردند و بی آنکه بتوانند به تصورات واهی گذشته بخندند از سر ترس و ناامیدی از نادانی لبخندی طنز آلود زدند و در دل به احتمال چقدر فحش دادند هم به خودشان بخاطر فهم بیشتر و هم به طرف هایی که به زور جار و جنبل جلوی پیشرفت بشر را سد می کنند از جمله کسانی که این جرئت عجیب را به خود داد کوپرنیک لهستانی بود که گفت هی بابا با تو هستم، کوپرنیک ! خطاب به خودش فرض کن خورشید مرکز عالم است و زمین و بقیه سیارات که چراغ هدایت کاروانیان صحراگرد و کشتی نشینان دریانورد است دور آن می گردند اما شما که اون بالا نشسته اید باور کنید که اینکه من می گویم فقط یه فرضیه است و همه عالم و آدم می دانند که زمین مرکز عالم است و برای این آمده تا در خدمت آدم و ابواب جمعی او قرار بگیرد ، اما آنها که همه کاره بودن گفتن شوخی که نمی کنی نکنه تو دلت یه چیز دیگه می گذره ستاره به حرف در آمد و گفت آنها که گفتند چه کسانی بودند گفتم روحانیان مسیحی که همچنان اصرار داشتند زمین بر شاخ یک گاو است و هیچ کس هم جزئت نداشت بپرسد مرد حسابی مگر یک گاو چقدر زور دارد که زمین به این بزرگی را روی شاخش بگیرد تازه می گفتند اون گاو هر وقت گرسنه میشه و نشخوار می کنه یه جایی زلزله می یاد و همه دست می زدند و به به و چه چه می گفتند که چه استدلال‌های دقیقی ستاره این بار پرسید جدی می گی یعنی شما این قدر ساده هستید گفتم شما کیه اونا می گفتن و مردم هم برایشان دست می زدند و کوپرنیک نمی دانست مرغ عزا است یا عروسی. .. در هر حال ا, ...ادامه مطلب

  • چون باد دویدن

  • چون باد دویدن امروز پنج شنبه ۲۸ دیماه ۱۴۰۲ از بالکان خانه فرزندم صدای تعدادی گنجشک مرا به فضای باز می کشاند تا به عناصر اطرافم چند تایی درخت مهاجر ! و سگ  بومی و پرنده ها سلامی کرده باشم و قصه ای را از درون اشفته ام بر قلم بیاورم نه دیگه کودکی نیستم که داشتم بوته ای را از زمین نمناک  بیرون  می کشیدم و بعد روی کردم به پدر و گفتم ببین دارم زمین را شکست می‌دهم پدرم لبخندی زد و صورتم  را بوسید و گذشت و بعد ها که با رنج ها و کوشش های بیدریغش از نزدیک درگیر شدم متوجه لبخند تلخ پدر بودم اما من همواره در ذهنم به نوعی مبارزه تا پیروزی را تداعی می کردم و هیچگاه عقب نشینی در مقابل مشکلات و سختی ها نبود تا تاریخ زندگیم تقسیم شد میان پیش و بعد از ۵ دی ماه ۱۳۹۹ و به محض مراجعه به کتاب‌های تاریخ این قصه تلخ تکرار می شود و من حالا مثل یه بوکسور شکست خورده در گوشه رینگ آماج آن همه مشتی هستم که آرزو می کنم زودتر از زود از پای در بیایم هر چند همچنان آرزویم عدالت و آزادی برای همه بشریت با هر تعلق خاطری ست یعنی تنها رگه ای که خون جاری در رگهایم را به پیش می برد زیرا حالا که چاره ای نیست مگر زندگی پس باید بدنبال جنبه های زیبای آن باشم و همچنان علیرغم خستگی اما چون باد دویدن را در درونم بیافرینم و به کسانی که انتظار دارند برایشان حداقل آرامش و شادی را فراهم کنم اماده به یراق باشم.    بشر علیرغم شکنندگی مثل هر موجودی در هستی اما آنجا که پای عشق وسط آید خیلی پوست کلفت و جاندار می شود و از صخره ها و قله ها بالا می رود هر چند بارها نیز سقوط می کند اما از پای نمی نشیند .خوب ماهیت تمدن و فرهنگ بشری اگر تا بدینجا آمده بخاطر همین ذات شکست ناپذیر  است که تا قطره آخر, ...ادامه مطلب

  • این چمدان های لعنتی

  • این چمدان های لعنتیدر این دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ داشتم فکر می کردم دنیا کوچکتر از آنست که کسی در آن گم شود فقط آدمها به سادگی این همه حشره و پرنده میایند و میروند و در آخر اما لحظه ای از بودن  خود و حسرت منتظران دنیا را جا می گذارند مثل چمدان های بی شماری که از مسافران نرسیده جا ماندند. مدت های مدیدی ست که ذهنم را چمدان‌های جا مانده مشغول کرده .چمدانهایی که با چه وسواسی چیده شده بودند برای اینکه دل‌مشغولی مسافر را راضی نگه دارند از کتاب و دفتر   و گل موی سر تا عطر و  ادکلن های مختلف را و لباس های زیر و رو و نفرین بر این همه پیراهن و کت و شلوار که فرصت نکردی بپوشی .چمدان جعبه عجیبی ست که همه آدمها دارند برای اینکه گاهی یادگارها و گاهی هدیه ها را در آن  نگه دارند و  دلتنگی های روزگار تنهایی را در آن حبس کنند برای همین است گاهی برای تسکین خاطر می‌گویم ول کن بابا گور پدر این همه چمدان فکر کن اینها چیزی بیش از یک اتاق یا سلول انفرادی زندان نیستند که زندانی روزهای بی شمار را فقط با یک خط راست بر دیوار نقاشی می کند تا تعدادشان را از یاد نبرد و دیگر اینکه من چمدانها را دوست ندارم زیرا در بدترین شرایط هیچگاه دلواپس یار رفته یا گمشده خود نیستند و همینطور که آمده بودند یک جایی که جا گذاشته شدند می مانند بی احساس و رقت  میخواهد در انباری اتوبوس باشد یا کوپه قطار یا حتی بعد از نرسیدن هواپیما در ته یک دریایی طوفانی .اینطور که می شود احساس می کنم چمدانها خیلی یک دنده و لجباز هستند و مزد ایستادگی خود را می گیرند در همان جایی که جا گذاشته شده بودند . ماهشهر علی ۰ ۰ ۰۲/۰۹/۱۰ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مثل باب دیلن

  • مثل باب دیلنامروز دوشنبه ۱۳ آذرماه ۱۴۰۲ با عنایت به درد شدید زانوهایم، به جبر و اجبار  به مطب دکتر باستان متخصص استخوان و مفاصل مراجعه کردم هر چند هیچ دلیلی نمی بینم که ادامه بدهم حتی احساس می کنم تک تک سلولهایم مزاحمند و فکر می کنم بیش از همدلی به یک موعظه مونولوگ با خودم احتیاج دارم.با هر چه در دسترس دارم از کفش های رنگ و رو رفته که شرمنده واکس های عالم شده اند تا شلوار لی مشکی و پیراهن مشکی و کاپشن مشکی و در همه حال دست خالی و بیهوده به اطراف نگاه می کنم شاید اگر شیطان اجازه داد اندکی با خدای محترم گفتگو کنم و نسبت به خیلی مسائل پیش پا افتاده یا جلوی پا افتاده به گفتگو بنشینم و تا آنجا که فرصت هست جلو بروم و متعرض دنیایی باشم که بشدت ظالمانه است از فردی تا اجتماعی مثلا از کاری که هیتلر با یهودیان و ساخت هلوکاست کرد  و بعد جهت جبران اسرائیل با فلسطینی ها آن کرده که گرگ بیابان با بره ها نکرد ، و این آخری دارد آب در کانالهای زیر زمینی غزه  می ریزند زیرا که گنه کرد در بلخ آهنگری،به شوشتر زدند گردن مسگری .... و هر کسی البته به سمت و سوی  خود می کشد طناب سیه کاری را و دنیا تا بخواهی  پر از این لوس بازی ها و بی مزه گری ها ست که عاقبت به قتل عام بنات و نبات و انسانها منجر می گردد .نباید مسئله را زیاد پیچیده کرد یک معادله بسیار ساده ای ست که یک طرف آن حفظ قدرت و اقتدار حکمرانی ها ست و سمت دیگرش زندان و قتل عام معترضان به ملی و بین المللی آن کاری ندارم تازه نمی شود کار داشت زیرا تو در هر سمت قصه که باشی کار خودت را باید به نحو شایسته انجام بدهی  و در تصورت این استدلال شکل بگیرد که در سمت درست تاریخ ایستاده ای به تعبیری همه در بلبشوی ماجرا خود را سمت د, ...ادامه مطلب

  • جهان با خریت شروع شده است

  •  جهان با خریت شروع شددوست نویسنده ای اخیرا کتابی داده بازار با عنوان جهان با خریت شروع شد و من برایش پیِغام دادم چرا قضاوت عجولانه می کنی ،آدمیت هم دست کمی از خریت ندارد ،یعنی که چه! مگر در عالم ماده و معنا منزلت آدمی والاتر است یا تصور می کنی خر منزلت پست تری از آدمی دارد گفت تا ببینم گفتم تا ببینم یعنی چی؟! اگر مرز میان نادانی و دانایی ملاک بوده یقین داشته باش خیال خر آسوده تر است و ایشان قطعا راحت تر سر بر بالین خاک می گذارد و اگر فاصله دوپا و چهارپا است که ایستادگی خر در برابر ناملایمات روزگار بسی افزون‌تر است و تازه بی هیچ ادعایی، نه در پندار این است که اشرف مخلوقات باشد و نه در تقسیم ابنا قوم به خودی و غیر خودی ست.  یه سفره کوچکی چیده شده هر خری به اندازه وسع شکم از آن بهره می برد. تهران علی ۰ ۰ ۰۲/۰۷/۲۹ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تهران زیبا نیست

  • تهران زیبا نیست در این جمعه پرملال سیزدهم امردادماه هزار و چهارصد و دو فضای آسمان تهران انباشته از ابرهای سنگین استصدای دور کلاغ هاپرسه ی دو و سه ‌تا باکریم مردد کنار پنجره.. کوکو کوکو  دلآشوبی عجیبی دارممثل ماموریت آتش نشان های پلاسکو بر من خرده مگیرکه چرا تهران زیبا نیستو جای پر کشیدن پرنده ها زخمی ستو جای تبسم شکوفه ها خالی ست "گفت چرا گرفته دلت مثل اینکه تنهایی"گفتم نه دارم فکر می کنمچرا عده ای دست به دست هم داده اند به کینتاکنند مهین خویش را ویرانتهران ع-ر ۰ ۰ ۰۲/۰۵/۲۹ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چه باران قشنگی باریده

  • چه باران قشنگی باریدهآنان که در پی  آزار مردمندمجازات خواهند شدآن روز پسران در میانه میدان  ترانه می خوانندو دختران با دامن چیندار  می رقصندبی واهمه از گردنه های تفتیشچشم های هوس آلود بی شبنمببین !اول بامدادی چه باران قشنگی باریدههیاهوی گنجشکان را بخاطر بسپاریدماهشهر ع-ر آداب مستطاب آشپزی  با یادی از نجف دریابندریاز کودکی شیفته ماه اردیبهشت بودم و بعد که در جوانی به دانشگاه فردوسی مشهد رفتم این شیفتگی دوچندان شد .زیرا از آن  روزگار خرمی  که حالا چشم انداز دوری در  خاطرم مانده ، کوچه باغ روستاهای اطراف مشهد از زشک و اخلمد تا شاندیز و طرقبه  ...در این ماه پر از شکوفه های گیلاس می شدند و از رنگ و بوی آن درختان هیچ نبود مگر مستی و راستی ،بگذار تا مقابل روی تو بگذریم ...دزدیده در شمایل روی تو بنگریم..داشتم در این چند روز در باره کیش  شخصیت و مطلق گرایی در تفکر استبدادی مطالعه می کردم  تا رسیدم به  کتاب مستطاب آشپزی نوشته  مرحوم نجف دریابندری که  عملکرد کیش شخصیت در افراد مستبد را به مثابه قلب نظام های استبدادی اندکی نور تابانده است.  ستاره گفت آشپزی چه ربطی به استبداد دارد گفتم این را من نمی گویم همان نجف  دریابندری در خیلی جاها از جمله همین کتاب اشاره کرده است که از درد سانسور و خفگی در نوشتن گفته میرم و عزم خویش را در بزم و سفره جنوبی های خودمان  جزم می کنم که هم دست و دل بازیم و هم تنوع بی نظیر نظام خوشمزه غذایی داریم  و هم می دانیم سفره چه ارتباط تنگاتنگی با استبداد و فرومایگی دارد و لذا با همین کتاب مستطاب خود می توانم علاوه بر آموزش آشپزی اندک نوری هم به دریچه خودرایی و استبداد بتابانم .س, ...ادامه مطلب

  • این کهنه رباط

  • این کهنه رباط همه می دانند که ثانیه ها ،دقیقه ها ، ساعتها و روزها تند و تند میایند و می‌روند و تا چشم بزنی آخر هفته لعنتی رسیده و تو با یک بار سهمگین از اندوه روزگار، فکر می کنی این همه لحظات جان سخت و ملال آور براستی از تو چه می خواهند.  من که هیچ احساس خوش آیندی نسبت به هیچ چیز ندارم و زندگی را براستی همانطور می بینم که هست یک داستان لغو و بیهوده که همه در پی کشف مثلا زیبایی‌های پنهان آن هستند در حالی که آن زیبایی که فکر می کنیم دروغی بیش نیست این را که می گویم نه بخاطر حادثه از دست دادن فرزندم باشد نه واقعیت همین است اما ما بخاطر پوست کلفتی ذاتی ، خودمان را به آن راه می زنیم والا این همه زباله گرد پنهان و آشکار که تا کمر در سطل زباله فرو می روند و از ذوق دیدن یک شیشه آب معدنی خالی خواب‌شان می برد چه لذتی از زندگی برده اند که گاری مندرس زندگی را رها نمی کنند و حتی آن کسی که دارد مثل سلبریتی ها لاف خوشبختی و لذت از دنیا را می زند در نهایت چه خیری از آن برده است .تفاوتی نیست میان آن زباله گرد تا سلبریتی که هر دو بطریقی دلبسته این زندگی هستند و اینکه همه ما فقط می دویم در کاخی یا کوخی و بعد که می رسیم تازه یک راه دیگر را باید طی کنیم و هر آن این بیهودگی تکرار می‌شود درست  مثل اسب عصاری دور خود می چرخیم و با سیزیف قهرمان افسانه ای یونان سنگ بزرگ را تا قله می بریم و چون بر میگردیم باز سنگ زودتر از ما به دره رسیده یا این آخری به همراه زنی در ریگ روان قصه ای از موراکامی، گودالی را پر و خالی می کنیم تا از هراس ریزگردها خفه نشویم .بعد از ساعتها و روزها که آمدم و رفتم ستاره در این شب شفاف زمستانی نگاهی از سر بغض کرده و می گوید متوجه هستی چه می گویی.می گویم  قرار بود چ, ...ادامه مطلب

  • گلهای شرم

  • گلهای شرم آنها که فکر می کنند حقیقت نزد آنهاست و بسماه را پنهان می کنندخورشید را به گروگان می گیرندبوسیدن را شرم می‌دانند لبخند را معصیت. و در آخر تمامی گلهای جهان رابه اتاق بازجویی می برند !ماهشهر ع-ر همسرایی با بودلر در باره عشق!عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیامروز با شنبه های تعطیلی مکرر به ۲۹ بهمن ۱۴۰۱ رسیدم سه فقره شنبه ای که هر کدام به دلیلی تعطیل بودند و مثل هر تعطیلاتی  آزار دهنده و بطالت محض البته برای ما دیگر بودن و نبودن یکی ست.و من امروزم  روزم به خواندن  کتاب جستارهایی در باب عشق اثر آلن دوباتن گذشت .کتاب در باره عشق به مفهوم انسانی آنست یعنی همین عشق بین دو انسان  و خاطراتی که جمع می گردند در ذهن دو طرف که بعد سبب عاشق شدن آنها می شود  بی آنکه گریزی باشد...البته کتاب بیشتر نگاه فلسفی به عشق دارد اما در نهایت آرزو می کند آدمها بهتر آنست که همیشه یک عاشقانه آرام در دلشان داشته باشند تا آسوده تر زندگی کنند خوب این هم نظر یک فیلسوف روانشناس است که محترم است .بزرگی می نویسد آیا زیبایی مادر عشق است یا عشق مادر زیبایی ؟هر چه هست اما عشق در ذات آدمی درد امنی ست که بجز خودرنجی آزار کسش در پی نیست و شاید به تعییر فروید که فکر کنم متاثر از نیچه فیلسوف آلمانی گفته که  عشق نوعی خود آزاری ست که در تلخ ترین یا شیرین ترین حالتی اما خوشگوار استباری حکایت من است و روزگار و پستی و بلندی هایش اما گمان دارم به هر صورتی که نگاه کنم درس هایی که عشق به من آموخته حکایت همان مگس هایی ست که برای فرار، دیوانه وار سرشان را به شیشه پنجره ای شفاف می کوبند بی آنکه بدانند پنجره  غیر قابل عبور است .  از همه اینها که بگذ, ...ادامه مطلب

  • خیابان وصال

  • سروده خیابان وصالاتفاقی سر خیابان وصال صدایم زد هی پسر کجایی؟ گفتم اشتباه نمی کنیگفت نه مطمئنم بلند بلند خندیدیم گفتم جلای وطن کرده بودیگفت برگشتمخاطرات نگذاشتند بمانمگفتم آره  خاطرات لعنتی نمی گذارندبرگها و باد ها سرودها و یادها و تو همواره پشت سرم می دویدی گفت راستی آسمان و پرواز و آزادی یادت هستپنجاه و هفت و  یله در اوهامگفتم ول کن ،همه را گم کردیمپرواز و آزادی هم در قفسندگفت اما بعد از عمری دیدار در خیابان وصال عجیب نیست؟گفتم چرا!تهران ع-ر ۰ ۰ ۰۱/۱۲/۱۹ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باران و شیاطین

  • سروده رنگین کمانبه ستاره ای که هر صبح سحر  کوچ می کندگفتم قرار ما این نبوداما  تو هم اگر خداوند بعد از باران  را دیدی بگو پس آن رنگین کمانت کو؟!ماهشهر ع-ر باران و شیاطین!امروز سه شنبه یازدهمین روز این  بهمن سخت و سنگین ۱۴۰۱   است از بامدادی همینطور یکریز باران می بارد  آن هم چه باران لطیف و همواری ،  کاش حوصله داشتم مثل این همه حشره و پرنده پرتاب میشدم زیرا شور و شر  باران ، اما چه کنم هوای دلم خوب نیست و فقط بسنده می کنم از بالکن نگاهی به گذر قطره های مدام باران بیندازم و بعد پناه بیاورم به کتابهایم و بنویسم تنها کتابها هستند که نمی میرند نه با حمله خرچنگ ها و نه اخم دیکتاتورها زیرا همه به کتاب نیاز دارند اما بدترین کسانی که گاهی  کتاب به دست می‌گیرند قطعا اندکی فرصت استراحت می‌دهند به  گلوله باران و گردن زدن و طناب دار.شکسپیر می گوید جهنم خالی ست و همه شیاطین همین جا روی زمین هستند .ماهشهر ع-بهار   ۲ ۰ ۰۱/۱۲/۰۷ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بارگاه سلطانی

  • بارگاه سلطانگاهی ما آدما بی آنکه خودمان متوجه باشیم بیدادگری و ظلم و ستم مان مثل آسمان می شود که نهایتی بر آن متصور نیستیم. چنانکه در تاریخ بشر بسیار ستمگران خودکامه بر اورنگ شاهی و شهریاری نشسته اند و چون سر بر آسمان می ساییدند در این اندیشه فرو می رفتند که اقتدارشان چون گنبد دوار انتهایی ندارد و شاید در پیش و پس آن همه ستاره که در شبی تاریک رخ می نمایند آن گوشه کهکشان‌ها خدایی به ستمگری شان لبخند افتخار هم می زند دنیا را چه دیدی شهریاران از فراعنه تا نرون و بی واسطه گان بلافصل بسیار ، همواره چشم به آسمان بیکرانه دوخته بدنبال رفیق راهی بوده اند که در خرد و راهنما خود را جانشین  به حق پنداشته ستایشگران و مداحان و چاپلوسان نیز گفتند حکم آنکه تو فرمایی . در باره این تصورات خودکامانه که آدمی از  خود دارد هر چه بگوییم و بنویسم قطره ای از دریای بی خردی آدمی نمی کاهد و همواره زبان متملقان ریاکار بلندتر و عقل سلیم از شهریاران هر لحظه زایل تر میگردد و دانایان و دلسوختگان  در چاه عقوبت گرفتار .و دنیا تا بوده همین است و به هیچ صراطی مستقیم نگردد تا آنگاه که فرشته مرگ رسد بی اندکی تردید گویند هر چه پیش آید خوش آید و هر چه کردیم همه از دولت تقدیر بود و معصیتی بر ما نخواهند نبشت که اگر چنین بود سنگ روی سنگ بند نشدی گفتند  که داند؟ گفت خدا داند ، و من خود پاسخگوی خدایم و اندک ندیمان‌ دلسوز راه کشیدند  و رفتند و بارگاه  سلطان ماند و حوضش و مردم همواره نفرین  بکردند سلطان‌جور را! ماهشهر ع-ر   ۰ ۰ ۰۱/۱۱/۲۷ علی ربیعی(ع-بهار) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد کاشتن و طوفان درو کردن

  • سروده رنگین کمان به خورشید  مایوساز طلوع هر روزه گفتم قرار ما این نبوداما اگر خداوندِ بعد از باران  را دیدی بگو  رنگین کمانت کو؟!تهران  ع-بهار باد کاشتن و توفان درو کردن روشنایی که به تاریکی شب گردانند شمع در پرده و پروانه سرگردانندکسانی می گویند که سهم هر کس از زندگی به اندازه لیاقت او است من اما هیچگاه سهم هر کس در زندگی را به اندازه لیاقت او ندیدم.و مثال ساده اینکه اگر سهم هر کس از زندگی  به میزان  لیاقت او بود قطعا هیچ شاهزاده ای شاه نمی شد و در پی آن ملتی  اسیر بی لیاقتی  فرزندان و نوه ها و نتیجه ها نمی گردید، اتفاقی که در کشور ما به تعداد خاندان شاهی از هخامنشیان تا پهلوی تکرار شده است و همواره سرسلسله ها با شمشیر و استعداد ذاتی و شجاعت آمده اند و بعد از چند صباحی که می خواستند بروند کیسه های زر و سیم و حرم سراها را برای جانشینان خود به یادگار می گذاشتند و بعد آن می رفت بر ملت که نباید برود و این قصه دردناک تاریخ چند هزار ساله ما که به تناوب عرصه آزمون و خطای بیهوده بوده است زیرا نه از آزمون ها بسلامتی رد شده اند و نه خطا را جدی گرفته اند و همیشه می گفتند سفره ای پهن است بی  اجر و مواجب خدا را شکر بخوریم و بیاشامیم و اصراف کنیم و چیزی برای یادگاری هم از خود به جای نگذاریم شده یه ملخ صحرایی یا موش جنگلی .میگن ناصرالدین شاه قاجار شکارچی ماهری بود و نسل شیر و ببر مازندران را از ریشه کند وی با هر بار کشتن یه ببر می گقت وظیفه ما اشرف مخلوقات نابود کردن حیوانات درنده است گفتم یکی نبود به شاه قاجار بگوید تو اشرف که هیچ پری بلنده مخلوقات هم نیستی هیچی دیگه بر سر  ملت بیچاره و استبداد زده  آن رفت که بر میرزا تقی خان امیر کب, ...ادامه مطلب

  • لاک‌پشت های گالاپاگوس!

  • لاک‌پشت های گالاپاگوس!چرا از چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ اینقدر بدت میاد بابا آخر هفته ست گفتم خودت می دانی از آخر هفته ها خسته ام خسته ،انگار دری از درهای جهنم موعود به  رویم گشوده می گردد و بعلاوه از ستم زمانه مثل هر بنی بشری  بیزارم . اما چه کنم که نفس اماره ام دست از شوخی بر نمی دارد.باید برخیزم دو سه تا فلافل گذاشتم روی گاز برای شامم اما از بسکه ذوق زده ام از قار و قار کلاغ های پیر فراموش کردم بلند شم و گاز را خاموش کنم همین طور سوخته سوخته شدند عینهو دل من ! اما باز هم می شود خورد من  کلا در پوست کلفتی شهره عام و خاص هستم  و از  رو نمی رم .میدونی  در شرایط  عجیبی  بسر می برم و  با هیچ مهارتی مشکل ندارم که اختصاصی بنی بشر است    از چاپلوسی و دله دزدی بگیر و بیا تا اقوام دیر حضم یاجوج و ماجوج که دارند زیر یه سقف نقطه چین برویتان،گل میگن و گل می شنون! ستاره گفت کی خبر داره  گفتم جدی نگیر هیچکی نمی دونه .تازه بعد از عمری حالا به ابن نتیجه رسیده ام که هیچ کس نمی داند هدف اینا از این کارها چیه و حتی خودشون هم در جریان کار خودشون نیستند و بدتر از این نمی شود برای آینده هدفی رقم زد .ستاره که خیلی دور است با یه پشه هم که دور سرت ویز ویز می کنه  نباید هم داستان شد یعنی شلم شورابا تر از این ممکن نیست وقتی بعد از سالها نمی دونی هدف از این همه عزا و عروسی چیه به خودت می گی چقدر موضوع هست برای نوشتن تا می توانی مثل همه توله های دنیا از سگ و سوتک  تا سوسک  شلوغ کن حتی شده زیر آفتاب داغ تابستان و روزگار دفع فاضلاب های بیشمار بر رخسار دریا و خورشید بنویس دریغا توله های مزاحم!می شنوی قطار تاریخ بی هدف سوت می‌زند, ...ادامه مطلب

  • عاشقانه رفتن

  • سروده عاشقانه رفتن می خواهم برای همیشهدوستت داشته باشمو دنیا  را از چشم تو بببنماگر هم روزی به پایان رسیدمنگران نباش رویاها ماندگارند سینه به سینه نقل می شوندمثل آن دیدار کوتاه شعرها را هم که نوشته امرویاهای من هستندکه با عشق به تو تقدیم می کنمبیاد داشته باشهمه را به قاصدکها بسپارتا هر جا که ر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها