کابوس جنگ

ساخت وبلاگ

سروده مطلب کابوس نیلوبلاگ مطلب جنگ نیلوبلاگ
شهریور ۹۹ است
حالا پاسی از سالهای جنگ  گذشته
و من نمی دانم 
این روزها سوگ جنگ است
یا جشن جنگ
اما چه کنم که خاطرات زنده می شوند
ارابه ها که شلیک شدند
گلوله درست زیر پایم در گل و لای فرو رفت
و من هاج و واج ایستاده بودم
هواپیمای میگ بالای سرم بود
و خلبان عراقی فقط لبخندی زد و گذشت
وقتی قرار بود اسیر شوم آنها که داشتند مرا می بردند
در میانه راه پشیمان شدند
نمی دانم چرا
اما تقدیر چنین بود
شاید تا بمانم و ببینم علی هفت کله  
با سنگر هوا می رود و من اشک ریختم
شب عملیات سروان ضیایی را از دست دادیم
گلوله فقط به کشاله رانش خورده بود
لبخندی هم بر لب داشت  او
و من اشک ریختم
بعد از عملیات نصر دو

 دشت از خون سربازان خونین شد
و من اشک ریختم
حالا که هیچ،

 اما همیشه فکر می کنم زندگی زیادی اشغال است
هنگامیکه نعش عزیزی را بدرقه می کردم
مهدی سرباز تهرانی اصلا دوست نداشت بمیرد
بارها به من گفت
اما پیکرش در فاصله دوست و دشمن
طعمه جانوران شد
باری برای ثبت در خاطرات می نویسم

بعد از عمری هنوز هم  کابوس جنگ
رهایم من است

تهران شهریور ۹۹ ع-بهار 

 

سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 90 تاريخ : جمعه 21 آذر 1399 ساعت: 17:51