با یاد ایران

ساخت وبلاگ

.....با یاد ایران بهوش باشیم....
در منطقه ای زندگی می کنیم که از هر سویش آتش کینه و نفرت و عصبیت می بارد ...نفرتی که هم زمینه منطقه ای دارد و هم قدرت های جهانی به جهت منافع مادی به آن دامن می زنند ولذاما  نیز به انحاً مختلف در معرض این تند بادها هستیم بویژه اگر که سیاستمداران کشور دست از تخریب و آسیب یکدیگر بر  ندارند و برای دستمالی که در آرزوی تصاحب آن بودند قیصریه ای را در لهیب آتش جانسوز قرار ندهند...همه ما جهانی را می نگریم که در اوج قصاوت و بی رحمی است و رئیس  جمهور یکی از متمدنترینها ظاهرا یعنی امریکای ترامپ ساز مخالفت با بدیهی ترین موضوعات جهان امروز یعنی حفظ محیط زیست می زند و بدنبال پشت پا زدن به تلاشهای حداقلی جهان در جهت صلح وآرامش است  ...درون نگری صرف و سپس حفظ منافع خودی به قیمت نابودی هرچه پیش روست با هیچ معیاری قابل قبول نیست و حالا ما در این معرکه با توجه به کمبودهای اجتماعی و اقتصادی  بخواهیم به جدالهای کینه ورزانه سیاسی در جهت منافع گروهی خود اعم از قومی و مذهبی و...ادامه بدهیم .....
ادامه سیاست های تخریب.. سیل بنیان کن و غیر قابل مهاری ست که سیاه و سفید مان را با خود خواهد برد بهوش باشیم و ایران را از یاد نبریم که آرامش امروز آن خونبهای تاریخ ۲۰۰ ساله اخیر جوانان و آزادیخواهان جانثار وطن است و دیگر اینکه دور دور لات های جهان است و جایی هم برای تخیل نمانده است تازه تخیل که فعال می شود داعش و ترامپ....سر برمیدارند عجب مضکه اس ست این جهان.....
از دفتر یادداشت ها ماهشهرع-بهار

 

غزل کاروان آرزو گم  کرده  راه

از میانه زحمت زمانه برمی خیزی وبعد  سرتا پای خود را وراندازمی  کنی آنگاه تلخ کامی حاصل از رنج نابسامانی را اندازه می گیری ........

می بینی که چقدر خسته ای گویی کوهی را باید جابجا کرده باشی که برآیند و حاصل این جابجایی چیزی در اندازه منقار زدن پرستویی برسنگ خارایی از آن کوه بوده است آنگاه در برابر بلندای قله آن کوه ژرفای دره ای عمیق را می بینی که تورا فرا می خواند...................

بس فغان از   بی قراریهای خویش

گریه کن بر  شرمساریهای خویش

آه ای زندان و دیوار، ای قفس

خسته ام از ناگواریهای خویش

چشم های  التجاء خشکیده اند

در حصار گریه زاریهای خویش

ای دریغ از عشق های  ناتمام

ناتوان از کامکاریهای خویش

لاله  و داغ  فراق  وبادها

می روند تا جانسپاریهای خویش

پیچ و تاب اشک ها پایان نداشت

در عذاب غم گساریهای خویش

ساقی و پیمانه و شهد و شراب

بی خبراز می گساریهای خویش

کاروان آرزو گم  کرده  راه

در سراب فتنه کاریهای خویش

رنج این کولی به آخر کی رسد؟

مانده ام با  سوگواریهای خویش

ماهشهر بهارسال 1389 علی ربیعی (علی بهار)

 

سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت: 20:18