سروده صبح پایان
فرصت ها از دست می روند
و زمان
مثل کولی پیری
زیر پلی ایستاده است
منتظر و غمناک
شاید کسی بیاید
وزندگی
بی آنکه بفهمد
اتفاق سراب را
به اتمام رساند!
نازکای شانه ات
به مویی بند است
بسان هرذره ای
خورشید باشی یا زمین!
بگذار
که بگذرم دزدیده
در شمایل روی تو بنگر م
عاشقانه می بوسمت
در گودال دلت پرتاب می شوم
بر آستانه آغوشت
تسلیم !
دستی بکش بر زلفم
مگر آرام بگیرم
صبحی که بر نخواستیم
آغاز یک پایان است
ماهشهر سال 1369 علی ربیعی(ع-بهار)
برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 157